بارگذاری . . . کمتر از چند ثانیه

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

رفتیم آزمایش خون . یک مرده دستش سینی بود توشونم پر لیوان یک بار مصرف  مامانم گفت :مگه اینجا شربت میدن؟ مرده گفت: خانوم اینا شربت نیستن آزمایش ادرارن:| مامانم به زور منو از رو زمین جم کرد:|

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

یکی از تردستیام تو بچگی این بود که . . . . . جعبه شیرینی تو یخچالو بدون اینکه بند روش باز بشه خالی میکردم! هیشکی هم نمی فهمید

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

از خاطرات فراموش نشدنی شوهرم@_@ معلم دینیشون میگفت:میری مهمونی مختلط،میبینی دختره دامن پوشیده تا(رونش رو نشون میداد).. نه ولش کن! بچه ها ضجه میزدن:آقا تروخدا بگو تا کجا بود :|

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

بچه بودم عمه م بدون اجازه منو برد مشهد، تلفن اینا هم نبود که خبر بده برگشتم تهران دیدم مراسم هفتمم تموم شده.

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

داشتن تو خونه از محاسنم تعریف میکردن(-: زدم به تخته چشم نخورم بحثو بیخیال شدن همه رفتن ببینن کیه در میزنهツ

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

بدشانسی یعنی . . . . . . . . . . . . . . تو مسجد وسط نماز صدای گرسنه بودن پو بیاد 

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

دوستم تعریف میکرد که من موقعی که شب میخوام برم دستشویی واسه اینکه در دستشویی صدا نده درو نمیبندم لامپم روشن نمیکنم  بهد یه روز غرق در فکر و اندیشه بودم که  بابام همونچوری سرپا اومد شاشید روم رفت

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

به بابام میگم ازین شاسخین بزرگا برام بخر شبا بغلش کنم بخوابم*^_^* میگه چرا حاشیه میری بگو شوهر میخوای دیگه !!! بابای مثبت اندیشه که من دارم ؟؟؟ :)

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

خواستم ازیه دختره سبقت بگیرم که احساس ارامش کنه و با خیال راحت راهشو ادامه بده . . . . دیدم اونم سرعتشو زیاد کرد . . یهو من دویدم اونم دویدو داد زد کمک کمک ملت روانی شدن به خدا

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

هروخ احساس کردی خیلی شوت و شاسکولی . . . یاده اون آدمی بیوفت کهـ از دبیرش پرسید خانم عید(نوروز)چندمه؟^_^ حالا مدیونید اگه فک کنید دوسـتهـ من بوده ها!:|

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

پسرخالم هشت سالشه یه دلستر شیشه ای باز کرد، نصفشو خالی کرد تو سینک ظرفشویی! میگم: دیوونه چرا ریختی؟؟؟؟ چی گفته باشه خوبه؟؟ گفت همشو نمیتونستم بخورم!! چی بگم والا؟؟

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

تو بيمارستان بودم يهو يه مريض داد زد بچم بچم چي شد؟ بچمو ميخوام ببينم.... بعديه پرستار اومد بالاسرش گفت زرنزن اپانديستو عمل كردي بعدشم احمق تو پسري!!!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

سوار اژانس بودم  بعد از کلی در اختیار گذاشتن اطلاعاتش رسیدیم... من:چقد میشه اقا؟؟؟ راننده:قابل نداره...هرچی دلت میخواد بده دخترم. من 2 تومن دادم... اون:هزارو پونصدش کمه ک... من: -___- اون:^_^

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

یبار سر کلاس دوم معلممون داشت یه چیزی رو توزیح میداد گفت کی میتونه بگه چرا دستمو بلند کردم گفتم ما بگیم گفت بگو عزیزم گفتم : چرا ://// نیم ساعت کتکم زد بیشعور :(((

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

با دوستم رفتیم استخر دوستم دفعه اولش بود و شنا بلد نبود یه تیوپ گذاشته بود تو قسمت عمیق که بپره توش این بیچاره پاهاش گیر کرده بودن توش و سرش رفته بود زیر آب الان دیگه حموم هم میره جلیقه میبره.

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

چن روز پیش وسط خیابون به اجیم اس دادم سلام عشخم حمومو گرم کن الان میام یهو دستم خورد به پسر خالم فرستادم  ینی در اون لحظه یه جیغ بنفشی کشیدم دیدم همه به من نگاه میکنن

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

رفتیم آزمایش خون . یک مرده دستش سینی بود توشونم پر لیوان یک بار مصرف  مامانم گفت :مگه اینجا شربت میدن؟ مرده گفت: خانوم اینا شربت نیستن آزمایش ادرارن:| مامانم به زور منو از رو زمین جم کرد:|

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

یکی از تردستیام تو بچگی این بود که . . . . . جعبه شیرینی تو یخچالو بدون اینکه بند روش باز بشه خالی میکردم! هیشکی هم نمی فهمید

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

از خاطرات فراموش نشدنی شوهرم@_@ معلم دینیشون میگفت:میری مهمونی مختلط،میبینی دختره دامن پوشیده تا(رونش رو نشون میداد).. نه ولش کن! بچه ها ضجه میزدن:آقا تروخدا بگو تا کجا بود :|

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

بچه بودم عمه م بدون اجازه منو برد مشهد، تلفن اینا هم نبود که خبر بده برگشتم تهران دیدم مراسم هفتمم تموم شده.

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

داشتن تو خونه از محاسنم تعریف میکردن(-: زدم به تخته چشم نخورم بحثو بیخیال شدن همه رفتن ببینن کیه در میزنهツ

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

بدشانسی یعنی . . . . . . . . . . . . . . تو مسجد وسط نماز صدای گرسنه بودن پو بیاد 

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

دوستم تعریف میکرد که من موقعی که شب میخوام برم دستشویی واسه اینکه در دستشویی صدا نده درو نمیبندم لامپم روشن نمیکنم  بهد یه روز غرق در فکر و اندیشه بودم که  بابام همونچوری سرپا اومد شاشید روم رفت

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

به بابام میگم ازین شاسخین بزرگا برام بخر شبا بغلش کنم بخوابم*^_^* میگه چرا حاشیه میری بگو شوهر میخوای دیگه !!! بابای مثبت اندیشه که من دارم ؟؟؟ :)

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

خواستم ازیه دختره سبقت بگیرم که احساس ارامش کنه و با خیال راحت راهشو ادامه بده . . . . دیدم اونم سرعتشو زیاد کرد . . یهو من دویدم اونم دویدو داد زد کمک کمک ملت روانی شدن به خدا

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

هروخ احساس کردی خیلی شوت و شاسکولی . . . یاده اون آدمی بیوفت کهـ از دبیرش پرسید خانم عید(نوروز)چندمه؟^_^ حالا مدیونید اگه فک کنید دوسـتهـ من بوده ها!:|

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

پسرخالم هشت سالشه یه دلستر شیشه ای باز کرد، نصفشو خالی کرد تو سینک ظرفشویی! میگم: دیوونه چرا ریختی؟؟؟؟ چی گفته باشه خوبه؟؟ گفت همشو نمیتونستم بخورم!! چی بگم والا؟؟

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

تو بيمارستان بودم يهو يه مريض داد زد بچم بچم چي شد؟ بچمو ميخوام ببينم.... بعديه پرستار اومد بالاسرش گفت زرنزن اپانديستو عمل كردي بعدشم احمق تو پسري!!!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

سوار اژانس بودم  بعد از کلی در اختیار گذاشتن اطلاعاتش رسیدیم... من:چقد میشه اقا؟؟؟ راننده:قابل نداره...هرچی دلت میخواد بده دخترم. من 2 تومن دادم... اون:هزارو پونصدش کمه ک... من: -___- اون:^_^

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

یبار سر کلاس دوم معلممون داشت یه چیزی رو توزیح میداد گفت کی میتونه بگه چرا دستمو بلند کردم گفتم ما بگیم گفت بگو عزیزم گفتم : چرا ://// نیم ساعت کتکم زد بیشعور :(((

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

با دوستم رفتیم استخر دوستم دفعه اولش بود و شنا بلد نبود یه تیوپ گذاشته بود تو قسمت عمیق که بپره توش این بیچاره پاهاش گیر کرده بودن توش و سرش رفته بود زیر آب الان دیگه حموم هم میره جلیقه میبره.

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

چن روز پیش وسط خیابون به اجیم اس دادم سلام عشخم حمومو گرم کن الان میام یهو دستم خورد به پسر خالم فرستادم  ینی در اون لحظه یه جیغ بنفشی کشیدم دیدم همه به من نگاه میکنن